گروه مترجمين ايران زمين

خانوم ها کليک نکنين !
فقط 18+ لطفا !!!
۩۞۩ Lov3 ۩۞۩
?C??-E?C??C-?C??-?E?C?

! یـــــــعنی میشه امتیاز بدی ؟؟ بشه چی میشه:دی
آپلودسنتر آپ98
۩۞۩ Lov3 ۩۞۩
In the Garden Of ur Heart plant naught but the of LOVE
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

(:Dدرباره اقا علي(کليک کن فوضول آپلودسنتر آپ98
پيوندها
فرشاد درک لاو
کل کل دختر پسرا(بدوبیا)
الهه عشق
♥ رویای خیالی ♥
عاشقانه
چرخ گردون
♣♣ رویای خیالی♣♣
Love Stroy
دختر شیطون
♣♣ دریچه احساس من ♣♣
اتیشپاره.............
سایت تخصصی هک WoW
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Lov3 و آدرس f-l0v3-f.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 106
بازدید ماه : 158
بازدید کل : 64104
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


کد قفل راست کلیک


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


نويسندگان
Alireza

صفحات سايت
آپلودسنتر آپ98
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
کلیک کن یه پولی بریز تو جیبمون :( مرسی
IMG4UP
چهار شنبه 24 اسفند 1398برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : Alireza

                           

 

 

 

699666999999666999999666996666666996666699999666669966666699 699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699 699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699 699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699 699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996 699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666

 

 

Ctrl + F  بزنيدبعد
شماري 9 را بزنيد

Ctrl + Enter بزنيد

دوباره عددها رو نگاه کن

 

پنج شنبه 18 اسفند 1398برچسب:دوست دارم, :: 20:22 :: نويسنده : Alireza

 

 

دوستان من مثل گندمند؛

یعنی یک دنیا برکت و نعمت... نبودشان قحطی و گرسنگی است

 

 

 

و من چه خوشبختم که زردی خوشه های گندم در اطرافم موج میزند...

مهربانی تان را قدر میدانم و آنرا درسیلوی جان نگهداری خواهم کرد

 

امروز زیباترین و با ارزش ترین هدیه رو از  یه دوست دریافت کردم

فاطمه جون عاشـــــــــق مهربونیتم...         

                                                 
                       

      

 

 

 

 
یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : Alireza

آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترس‌های مرا می‌بلعد
لغت‌نامه‌ها دروغ می‌گفتند
آغوش تو
یعنی پایان سردردها
یعنی آغاز عاشقانه‌ترین رخوت‌ها
آغوش تو یعنی "من" خوبم !

 

شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 13:32 :: نويسنده : Alireza

 


خسته از نگاه عالم، گوشه گیر جنگلا

خیلی دوس دارم برم به سرزمین کربلا

اما این همه پرنده چرا طاووس شدم

ای خدا ببین چطور از همه مایوس شدم

آخه چی میشد منم عقاب و شاهین می شدم

می تونستم بپرم به آرزوهای بلند

همه زل زدن به پای زشت من

نمی دونن که چیه سرشت من

نمی دونن که میخام چیکار کنم

دلمو به عشق کی دچار کنم

دوست دارم راهی کربلا بشم

تا منم سری توی سرا بشم

حالا ازکجا برم پای پیاده ای خدا

راهمونشون بده می خوام برم به کربلا

 

فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

 

 

دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : Alireza

 

 

 

عيد غدير بر تمامي شيعيان جهان مبارک باد

 

تنها دارايي من ايمان و اعتقاداتم است

کــــار ، تجلــي عشــق است

پيروزي يعني حرکت در راه هدف

کار گروهي، بزرگترين راز موفقيت

جادوي تفکر مثبت، نخستين رمز موفقيت

ايستاده ام، چون خودم را باور دارم

معني شکست را هنوز نمي دانم

بايد چون رود در جريان باشم

تقديراز خداوند است و تدبير از ما

پيروزي يعني حرکت در راه هدف

خطر پذيري، زيبايي يک زندگي پرثمر 

 

 

شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 23:27 :: نويسنده : Alireza


لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد....
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند...
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد.....
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
یک نگاه حتی

حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی...

 

 

 

جمعه 21 مهر 1391برچسب:عشق,عاشقانه,شعر عاشقانه,داستان زیبا, :: 5:10 :: نويسنده : Alireza

دلی که از بی کسی غمگین است،هر کسی را می تواند تحمل کند.هیچ ﮐس بد نیست.

دلی که در بی اویی مانده است،برق هر نگاهی جانش را می خراشد.

اما چه رنجی است لذت را تنها بردن و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است .....

 

 

 

چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 17:38 :: نويسنده : Alireza


بی‌وجودت ای پدر مهر و وفا از خانه رفت

قمری شیدای ما از بام این کاشانه رفت

تا که ما شیدای مهر آن پدر گشتیم او 

دل ز ما برکند و رخ برتافت چون پروانه رفت

ای فلک با من اگر مهر و وفا داری چرا 

مهر تابانم چنین از جمع ما بیگانه رفت

شادمان بودیم ما در سایه‌ی مهرش ولی 

قصه آخر شد سر آمد دور و این افسانه رفت

گوییا او با خدای خویش پیمان بسته بود 

دل برید از ما چنین و بر سر پیمانه رفت

ما همه مشتاق دیدار رخش بودیم و او 

رخ ز ما پوشید و اینسان عاشق و مستانه رفت

درشگفتم او چه از حق دید که‌اینسان با شتاب 

همچو دانایی که بگریزد ز هر میخانه رفت

شکر لله چون که عمری با خلوص و خیر بود 

عاقبت چون سرکشد این باده شکرانه رفت

تکیه‌گاه خانه‌ی ما بود اما عاقبت 

از میان خانه‌ی ما اُستُن حنانه رفت

همچنان «سیمرغ» زیر سایه‌ی آن دولتش

 

 

 

رنگ و رویی داشتیم آن دولت فرزانه رفت

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : Alireza

 

چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را میگذارند پای سادگیت
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت
و وفاداریت را پای بی کسیت

و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج
!!!
.
آدمها آنقدر زود عوض می شوند

آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی

و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است
.
زیاد خوب نباش

زیاد دم دست هم نباش …حکایت ما آدم ها

حکایت کفشاییه که

اگه جفت نباشند

هر کدومشون

هر چقدر شیک باشند

هر چقدر هم نو باشند

تا همیشه
لنگه به لنگه اند

کاش

خدا وقتی آدم ها رو می آفرید

جفت هر کس رو باهاش می آفرید

تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها

به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند

.
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی

آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند

زیاد که باشی ، زیادی می شوی

 

چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:عشق, :: 13:5 :: نويسنده : Alireza

 

فاطمه . آهنگ عشق را میتوانی بنویسی ؟برای آنان که میخواهند حال مرا بدانند ؟ بنویس سفر عشق راه لذت بخشی دارد اگر بتوانی جاده ی طلوع خورشید را ببینی ، بنویس عشق سن و سال نمیخواهد ، غرور به کارش نمی اید . فقط قانونی دارد که باید در این قانون عدالت رعایت شود . شاید این قانون را باید در قالب هک کرد ، میدانی با چی؟

وفا ، محبت ، گذشت

 

 


شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, :: 13:11 :: نويسنده : Alireza

 

تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»
آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.
دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود می‌گوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد،

تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»،

تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،

تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،

تو گفتی «من نمی‌توانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،

تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،

تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»،

تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»،

تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،

تو گفتی «من احساس تنهايی می‌كنم»، خداوند پاسخ داد

«من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»

 

 

 

پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, :: 20:44 :: نويسنده : Alireza


 

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت !

 

 

این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق !

 

 

به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟

 

 

سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟

 

 

چه زیباست لحظه ای که من به

 

 

سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !

 

 

چه زیباست لحظه ای که سر نوشت

 

 

با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!

 

 

چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !

 

 

این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....

 

 

و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !

 

 

آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟

 

سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟

 

 

 

 

پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, :: 20:27 :: نويسنده : Alireza

 

 

با کسی که دوستش دارید ...

 

فیلم نبینید ...

نخوابید ...

اهتگ گوش ندهید ...

کتاب نخوانید ...

و کلا خاطره نسازید !!!!...

 

 

وقت نبودنش می فهمید چه میگویم ...

 

 

 

 

یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 23:17 :: نويسنده : Alireza

 

شبا مستم ز بوی تو.. خیالم بازه روی تو
خرامون از خیال خود.. گذر کردم ز کوی تو

بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم

 

 گناه من تویی جادو..نگاه من تویی هرسو
نرو از خواب من بانو.. تویی صیاد منم آهو

شب تنهایی زار و.. کسی هرگز نبود یار و
خراب یاد تو بودم.. تو بردی از نگات مار و

بازم بارون زده نم نم.. دارم عاشق می شم کم کم
بذار دستاتو تو دستام.. عزیز هر دم، عزیز هر دم

 

 

 

یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 23:6 :: نويسنده : Alireza

 

امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا
بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟
صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟

آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است.
و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد.

در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی.
آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط،

امید را هرگز از یاد نبرم.

یادم نمی‌رود چه شب ها که تا صبح بر بالینِ من، بوسه بر پیشانیِ تب دارم می‌زدی
و چه روزها که با مهر مادرانه ات لقمه‌های عشق را در دهانم می‌گذاشتی
و من باز لجبازتر از همیشه دستت را رد می‌کردم!

وقتی بوسه بر دستان چروکیده ات می‌زنم،
یاد کودکی‌ام می‌افتم که همیشه به خاطر لطافت دستانت به همه فخر می‌فروختم
و حال به خاطر خشکی دستانت با افتخار می‌گویم این دستان مادر من است که تمام زندگی‌اش را به پای من گذاشت؛
من با نوازش همین دست ها بزرگ شدم و امروز با تمام وجودم می‌گویم:
مادرم مدیون تمام مهربانی‌هایت هستم و  کمی کمتر از آنچه تو دوستم داری، دوست دارم

 

محبت مادر دست مادر بوسه امید

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد